7 ماهگی محمد طاها
سلام عزیزم.ببخش که دیر به وبلاگت اومدم اخه قبل عید کلی کار واسه انجام دادن داشتم بعد عید هم همینطور....بازم معذرت گلم به هرحال بالاخره تونستم وقت کنم و بیام گوشه ای از خاطرات عسلم گل پسرمو ثبت کنم.هر روز که میگذره بزرگتر میشی عزیزم اونقدر خشگل و معصومی که وقتی بهت نگاه میکنیم همه مشکلاتمونو از یاد میبریم خداروشکر میکنم که تورو به ما داد و زندگی ما رو شیرین تر کرد . عزیزم تو اوایل ماه هفتم اولین مروارید تو صدف گل پسرم پدیدار شد .درسته که یه کم اذیت شدی و تب و...ولی به هر حال گذشت و مرواریده بیرون اومد بابات از دیدنش کلی ذوق کرد منم که نگو...تو این ماه علاوه بر فرنی بهت سوپ و حریره بادام و سرلاک هم میتونیم بدیم تو هم که شکمو از خوردن هر چیزی لذت میبری...حال اتفاقات عید:اولین عیدعزیزمون... موقع تحویل سال8:00:12 صبح خونه خودمون بودی.بعد تحویل سال رفتیم خونه مامان بزرگ.ز اونجا هم رفتیم خونه مامان جون بعدشم خونه خاله عمه ...سیزده بدر رو رفتیم با مامان جون اینا کوه کلی خوش گذشت وقتی هوا گرم میشد تورو می اوردیم پایین وقتی هم سرد میشد میبردیم داخل ماشین که نکنه سرما بخوری با این که خوب پوشونده بودمت ولی باز میترسیدیم ولی خداروشکر مریض نشدی و من از این بابت خوشحالم...بعد سیزده به در بردمت کنترل خدا رو شکر هم ه چیز خوب بود وزنت 9قدت70 دور سر45
لباس های عید گل پسرم
ژست های شیرینم موقع گرفتن عکس
حمام کردن جیگرم توخونه حموم می کنیم که خدایی نکرده سرمانخوری...
یادم رفت از سفره هفت سینمون عکس بگیرم واست بذارم کلی بعد جمع کردن سفره ناراحت بودم واسه همین بابا از هفت سینی که محل کارشون بود عکس گرفت و واسمون اورد
محمدطاها تو سفره مامان جون اینا
این لباسا هم اولی عیدی خاله جون جون بعدی هم مامان جون ...عیدی های عمو و عمه ها هم اسکناس بود دست هوشون ندرده...
روز چهارم عید تولد دختر خالت محیا بود که اولین سرماخوردگیتو ازش گرفتی....اینجا هم بغل خاله سهعیلات هستی اون یکی هم محیا خشگل شیطونه که شش ماه از تو بزرگتره...انشاالله تولد خودت گلم
سیزده بدر تو کوه هستم
محمدطاها وسط شکوفه های گیلاس خونه مامان جون
قربون نشستنت من برم... اخه
داری خودت با شیشه آبمیوه میخوری....